و


ویرگول را کشف کردم
 

لبخند می زنم.می دانی این عقب مانده ذهنی با عقب مانده های ذهنی شناخته شده (کروموزوم اضافی وچشم های کشیده و مشکلات قلبی و ...)فرق دارد. زبانش بلند نیست،چشمهایش کشیده نیست،ولی مدام در کلاس دایره های کوچک می کشد.اصلا عقب مانده ذهنی نیست،دیوانه امیدوار.می گوید از توی دایره نگاه می کنم،آن طرف دنیایی هست که در آن آدم ها بعد از مرگ دفن می شوند
 
برایم در جواب دایره ای که کشیده بودم،یک مستطیل کشید.با خنده گفت:این بزرگتره،راحت تره،لازم نیست سرتو رو ورق فشار بدی،بعد با خنده نوشت:پاتو از دفترم و زندگیم بکش بیرون
 
هر جا مواد پاک کننده و کف زا پیدا می کند، حباب می سازد.آرزو می کند کاش کوچک بود و در حباب جا می شد.شاید از پشت آن لایه شفاف و رنگی و لغزان دنیا را جور دیگری  می دید.یک بار هم اعتراف کرد نقشه یک عملیت انتحاری برای آتش زدن موبایل استاد چرخه های طبیعی دارد.بی آزار است ،خانم،بی آزار
 
می خندم و رد می شوم.حداقل کوچک شدن و سوار قایق  کاغذی شدن وطی کردن مسیر جوب های دراز و پهن خیابان ولیعصر و در آخر در فاضلاب گندیدن بهتر ازچرخیدن در تنگ بلور است.آنجا رییس  هر چند روز یکبار بقایای زنده بودن ، که بصورت رشته های باریک کف آب ته نشین شده است را جمع می کند،و بالاخره یک روز رییس با چشم های ور آمده و باله هلی بی حرکت یک مرده روبرو می شود
یواشکی


داستان مربوط به دختر ها و پسر های یواشکی است .شنیدی تا حالا؟یواشکی دوست می دارند.یک وقت یکهو عاشق می شن.انقد یواش که خودشونم نمی فهمن.یواشکی تو روز ابری واسه هم بوس می فرستن.یواشکی دم در دانشگاه شعر می خونن.بچه که بودن داد میزدن:دوست دارم هزار تا..الان آروم میخونن:دهانت را می بویند مبادا.......خیلی یواش البته
 

 
پریدم تو باغ همسایه.مثل وقتی کلاس پنجم بعد از امتحان با سلی آلبالو می کندیم سر راه.همه شقایقارو کندم.یه دونه هم گذاشتم تو موهام.گربه یک چشمو ترسوندم(ازم حساب میبره)سر راه توت هم کندم.زنگ همسایه رو زدم و فلنگو زود بستم.آروم از پله ها رفتم بالا.زنگ بلبلی رو زدم.میدونستم کسی نیست که درو باز کنه.کلید و آووردم.حالا گل ها رو میزه.یه دسته ساقه.زیادی شلوغ کرده بودم.همه شقایقام پر پر شد
 

یه تشبیهه


امروز در کمال تعجب یک خرس سوار اتوبوس شد.هیچ کس هم جز من تعجب نکرد.قسمت خانم ها پر بود و با اینکه تو قسمت آقایان جا بود اومد ورو به خانم ها ایستاد.اما مهمترین چیز این بود که خرسه تسبیح داشت.میدونم که باورتون نمیشه!چیزی نمیگفت و فقط دونه هاشو جابجا می کرد

شادمان.کسی پیاده میشه؟نبود؟اینو راننده گفت_ 

یه خانمی داد زد که آقا نگه دار.حین پیاده شدن خانومه خرسه به حرف اومد.همین اتفاق تو دو ایستگاه بعدی هم اتفاق افتاد.خرسه حرف میزد یعنی زبون مارو بلد بود

خانومی میشه چند لحظه مزاحمتون بشم؟........جیگرتو بخورم_

اول فکر کردم این جمله هارو حفظ کرده ولی دیدم  خرس خلاقیه

اوخ.انقدر اخم نکن.نازت خریدار نداره ها.عجب.....داره..به به .هوی راننده نگه دار مگه نمیبینی خانم میخوان پیاده شن_
این صحنه ها و دیالوگ ها همینجوری تکرار می شد.تا اینکه یه خانم پیری گفت آقا بس نمی کنی؟به ناموس مردم چی کار داری؟یه ساعته خیره شدی این طرف.واسه چی این کارارو می کنی ؟
:خرسه گفت
الله جمیل و هو یحب جمال