و


ویرگول را کشف کردم
 

لبخند می زنم.می دانی این عقب مانده ذهنی با عقب مانده های ذهنی شناخته شده (کروموزوم اضافی وچشم های کشیده و مشکلات قلبی و ...)فرق دارد. زبانش بلند نیست،چشمهایش کشیده نیست،ولی مدام در کلاس دایره های کوچک می کشد.اصلا عقب مانده ذهنی نیست،دیوانه امیدوار.می گوید از توی دایره نگاه می کنم،آن طرف دنیایی هست که در آن آدم ها بعد از مرگ دفن می شوند
 
برایم در جواب دایره ای که کشیده بودم،یک مستطیل کشید.با خنده گفت:این بزرگتره،راحت تره،لازم نیست سرتو رو ورق فشار بدی،بعد با خنده نوشت:پاتو از دفترم و زندگیم بکش بیرون
 
هر جا مواد پاک کننده و کف زا پیدا می کند، حباب می سازد.آرزو می کند کاش کوچک بود و در حباب جا می شد.شاید از پشت آن لایه شفاف و رنگی و لغزان دنیا را جور دیگری  می دید.یک بار هم اعتراف کرد نقشه یک عملیت انتحاری برای آتش زدن موبایل استاد چرخه های طبیعی دارد.بی آزار است ،خانم،بی آزار
 
می خندم و رد می شوم.حداقل کوچک شدن و سوار قایق  کاغذی شدن وطی کردن مسیر جوب های دراز و پهن خیابان ولیعصر و در آخر در فاضلاب گندیدن بهتر ازچرخیدن در تنگ بلور است.آنجا رییس  هر چند روز یکبار بقایای زنده بودن ، که بصورت رشته های باریک کف آب ته نشین شده است را جمع می کند،و بالاخره یک روز رییس با چشم های ور آمده و باله هلی بی حرکت یک مرده روبرو می شود