S.O.S


نوشته:«نگران نباشید، درمان دارویی راه حل مناسبی است »
توی این ماشین، در این ترافیک ، اینجا در این شهر شلوغ، صدای کسی از رادیو می آید. خانم مجری می گوید:«سلام، سلام به همه شما در این صبح زیبای بهاری که پروانه به دیدار گل می رود ».خانم عزیز انگار شما در باغ نیستید. اه ! نه! انگار در باغ هستید.
از اینجا اگر بخواهید به گل و پروانه برسید باید کلی برانید. اینجا فقط خاکستریست و ما ماسک نداریم.
آیا شما در یک باغ هستید؟ یا شاید در همین شهر خاکستری با ماسک در حال رویا بافی هستید و رویا هایتان را به خورد ما می دهید.
حقیقت این است که حالت اول در نظر گرفتم. صادقانه می گویم امید این چند روزم شدید، خانم مجری. باید از آن جعبه سیاه بیرون بیایید ، دست من و چند نفر دیگر را که همه عصر هایشان «عصر جمعه» شده است را بگیرید و همه چیز هایی را که گفتید نشانمان دهید. محشر تر می شود اگر برایمان قصه بخوانید ، اصلا یک نوازنده ی (ترجیحا ساز دهنی) خوب هم بیاورید که او بنوازد و ما بخوانیم. یکی هم بیاورید که رقص یادمان دهد. خانم! باور کنید نمی دانم کدامیک از دکمه ها را بزنم کدام پیچ را بپیجانم تا صدایم را بشنوید، از آقای راننده هم که پرسیدم فقط خندید. اگر شرایط اظطراری نبود اصلا نه اینها را می نوشتم و نه تقاضای کمک داشتم. باور کنید اینجا امیدوارترین آدم ها یک روز از زور بغضشان خفه می شوند، اگر خفه نشوند هم آسم می گیرند. اینجا درمان دارویی پر طرفدار است.برای طبیعی بودن باید تمام سعیمان را بکنیم. بعضی ها از ناچاری سرشان را با هر چیزی که دستشان رسید ،مثل کار و درس و زندگی و و گرفتاری و بیماری و بچه و پیشرفت و خانواده و ... مشغول می کنند( می دانید که، فرار می کنند).
بعضی ها هم هستند که اگر سخت کار می کنند ، اگر تلاش می کنند ، اگر زمان و انرژی مصرف می کنند ، فقط انتظار بهار آرزوهایشان را می کشند .زمانیکه عطر شکوفه های بهار آرزوهایشان مستشان کرد، دیگران را تحقیر می کنند و سرشان را بالا گرفته و مانند یک جنین نارس به زنده بودنشان می بالند.
و دل سخت می گیرد. نه که بگویم لحظات شادی وجود ندارند ، نه! ولی حتی یک اپیزود کوتاه از این فیلم بلند چند قسمتی نیستند. آنقدرزود تمام می شوند که باور می کنید هیچ وقت نبوده است. شبیه بهار، حتی اگر اول سررسیدتان بنویسید:«فصل قاصدک هاست،زود بارش را جمع می کند و می رود ، هوایش را داشته باش»
خانم، اگر صدایم را شنیدید ، وقت تلف نکنید ، کاغذ و قلم بردارید ، دستتان را روی کیبورد حرکت دهید ، پشت میکروفون بروید ،به هرروشی که دوست دارید سریع خبر دهید و دلمان را شاد کنید.
قشنگی


شاید بی تفاوتی تنها آفتی باشد که اگر به جان کسی بیفتد او را از حالت «آدمیزادی» به حالت «قارچ رشد کرده روی محیط کشت» تبدیل می کند ولی وقتی امید کمی مانده باشد، فقط به پوستر هایشان با آن لبخند های بی معنی و شعار های پیش ساخته از زیباترین کلمات دنیا نگاه می کنی(نگاه؟). به سخنرانی و میتینگ و بوق و سرو صدایشان توجه نمی کنی. بی اعتنا می شوی و با خودت
می گویی : انگار می خواهند روی دیواری که گچ و رنگش ریخته و سوراخ سوراخ شده ، نقاشی یک جنگل را بکشند و بخواهند به عنوان واقعی ترین و بکر ترین جنگل دنیا به تو قالب کنند.
***
این عکس را دوست دارم ، خیلی بیشتر از همه عکس های دیگر، از پوستر ها و کاغذ دیواری های پر رنگ گل و گاری و حیوان و ستاره و آسمان(گرچه این آخری کاملا اغوا کننده است) و خواننده ها و نوازنده ها و نویسنده ها و بازیگر ها و دانشمند ها و چندین آدم محبوب و دوست داشتنی و در بعضی موارد غیر معروف. عکاس این عکس یک آدم معمولی بوده و نه یک عکاس حرفه ای و جدی و ممعمولا وسواسی. دوستش دارم چون مثل خیلی از عکس های دیگر با پر رویی و دو رویی و دغل بازی به چشم ها خیره نمیشود و بازخواست نمی کند و طلبکار نمی شود. می خواستم اول با زیبایی منحصر به فردش دلتان را بسوزانم و بعد، لذت دیدنش را با همه قسمت کنم.