آگهی


آگهی
این خانه اجاره داده می شود.
همین روز ها باید دوچرخه سبز لجنی ام را (که با هیچ کدام از آن دوچرخه های صورتی براق طناز ویترینی عوضش نمی کنم) از توی انباری بیرون بیاورم و دستی به سرورویش بکشم و رکاب بزنم تا کتابخانه ببینم چیزی پیدا می کنم یا نه.
هشت ماه است که چیزی نخوانده ام. مدت هاست که فکر می کنم باید اسباب کشی کنم. بله فکر می کنم اینجا را باید برای مدتی کرایه دهم. من از آن صاحبخانه های وسواسی و متلاشی شده نیستم ولی به من حق بدهید که در مورد مستاجر احتمالی دقت کنم. مستاجر ایده آل می تواند به دیوار این خانه میخ بکوبد. می تواند بلند بلند بخندد یا زیر دوش گریه کند ولی باید از مهمان های عزیز من همانطور که من پذیرایی می کردم پذیرایی کند،" مهمان حبیب خداست". باید بداند که چه وقت دست هایش را باز کند و به جزییات توجه کند و چیز های مهم را جدی نگیرد. من خودم دستگاه پخش نداشتم ولی در و دیوار را نباید توی سکوت ول کرد. چیز های بسیار مهم دیگری هم هستند. همه را حتما روی کاغذ پنج در پنجی که پشت شیشه کثیف بنگاه معاملات مسکن می چسبانم مو به مو و ریز می نویسم.
*پ.ن: با آقای املاک دار که حرف زدم گفت وضع رهن و اجاره خراب است. اصرار کردم که آگهی را پشت شیشه نگه دارد. املاک دار پیر مثل ترانه های قدیمی که سکوت می آورند هیچ نگفت. هنوز هم اینجا را اجاره می دهم. قرار شد آگهی آنقدر پشت شیشه بماند تا شاید روزی آگهی چشم عابری را بگیرد.