سرزمین ته سیگار ها


امروز از سرزمین ته سیگارها گذشتم.هر روز نیم ساعت در سرزمین ته سیگارها منتظر می مانم.آنجا بخشی از اتوبان است،یک مرد با لباس سبز و چکمه های سفید بزرگ و قیچی محشرش و یک بیلبورد بزرگ و آدم خیره اش هم هست.ماه هاست آدم توی بیلبورد به نقطه تا معلومی(شاید از نظر من)خیره شده است،چند بار خواستم غافل گیرش کنم،ولی باز تغییری نکرد.فکر می کنم اگر روزی سیگار ساخته نشود ،سرزمین ته سیگار ها وجود نخواهد داشت.من می مانم و یک تکه زمین بایر و سی دقیقه انتظار.

شب شد.مثل همیشه.از لوله خشک شویی که به کوچه باز شده،بخارهای غلیظ بیرون می آید.گربه ها می آیند و می روند،امیر پاشای خانه ی ما مفقود شد.پیر مرد فال فروش روی پل عابر پیاده امروز تکرار کرد:«دخترم یه فال بخر، بخر بابا جان».مهمان امشب کوچه نوازنده آکارددُون و سازش و دو دختر بچه هستند.اغلب فکر می کنم نوازنده خوبیست،اشکال از سازش است.بین خودمان بماند،سازش آسم دارد.بچه ها می خندند و می روند.امروز در چاله کوچک جلو در چهار پنج تا برگ زرد افتاده بود.تعجبم بیشتر شد وقتی دیدم یکی شان از از پارکینگ گذشته و روی پا دری جا خوش کرده.