یواشکی


داستان مربوط به دختر ها و پسر های یواشکی است .شنیدی تا حالا؟یواشکی دوست می دارند.یک وقت یکهو عاشق می شن.انقد یواش که خودشونم نمی فهمن.یواشکی تو روز ابری واسه هم بوس می فرستن.یواشکی دم در دانشگاه شعر می خونن.بچه که بودن داد میزدن:دوست دارم هزار تا..الان آروم میخونن:دهانت را می بویند مبادا.......خیلی یواش البته
 

 
پریدم تو باغ همسایه.مثل وقتی کلاس پنجم بعد از امتحان با سلی آلبالو می کندیم سر راه.همه شقایقارو کندم.یه دونه هم گذاشتم تو موهام.گربه یک چشمو ترسوندم(ازم حساب میبره)سر راه توت هم کندم.زنگ همسایه رو زدم و فلنگو زود بستم.آروم از پله ها رفتم بالا.زنگ بلبلی رو زدم.میدونستم کسی نیست که درو باز کنه.کلید و آووردم.حالا گل ها رو میزه.یه دسته ساقه.زیادی شلوغ کرده بودم.همه شقایقام پر پر شد