خونه


کف دست هایم عرق کرده. پشت پلکم از گرما می سوزد.موهایم را بسته ام ولی هیچ حواسم نیست. دوست دارم این صفحه را پر کلمه کنم ولی نمی توانم. آقای پست چی همین الان آمد، دل توی دلم نبود. بسته را سریع به دستم داد(و از حماقت آمریکایی ها در آدرس نوشتن گلایه داشت) امضا را گرفت و زود غیب شد. من با یک پاسپورت در دست و دلم که از شادی داشت چکه چکه آب می شد و روی پادری می ریخت توی قاب در مانده بودم...
همه اینها را نوشتم که بتوانم ساده بنویسم: داااارم میام ایران! و خیلی خیلی خیلی زیاد خوشحالم.