بازگشت


دستم نمی لرزد ولی آشکارا داغم، چند بار نوشتم و خط زدم(لیبل فارسی را چند دقیقه پیش چسباندم). حقیقت دارد وسواسی شده ام و نمی توانم بنویسم. گوش هایم سرد شده و کف دست هایم عرق کرده. بعد از چند ماه معلق بودن اینجا بازگشت و دوباره نوشتن سخت است. در این مدت هیچ ننوشتم(گرچه بیشتر با اتوبوس رفت و آمد داشتم) حساب دفعاتی هم که توی خیابان گم شدم از دستم در رفته بود، پویا هم که همیشه نیست راه برگشت را نشانم دهد(مرسی). کمی خجالتی ام، مثل وقتی که آلبالو خشکه می دزدیدم و تا مدتی اطراف محل وقوع جرم پیدایم نمی شد. عمر اینجا با خدا(سخت از پرت و پلا نوشتن می ترسم). اینجا لغت نامه ندارم، سابق یک کتابخانه پر از کتاب ها و لغت نامه های مامان و بابا پشت سرم بود که کافی بود دست دراز کنم و کلمه بلند کنم و زیاد نمی ترسیدم اگر خواننده پر مهری غلط دیکته ای می گرفت . بدتر از آن هیچ نمی خوانم. با این همه پرانتز بی خانمان از این شاخه به آن شاخه می پرم برای نوشتن، بخاطر قلبم است، بسیار تند می زند.
***
من اگر اینجا هستم و بعد از شش ماه با تردید اینجا می نویسم و کمی به این شهر خو گرفته ام بخاطر مهر بی دریغ دو آدم به نام های شهره و فرزین است(همه تلاش های شهره) آنها اینجا را نمی خوانند، این را می نویسم که دست کم اینجا پیش خودم بماند که تا دنیا دنیاست محبت هایشان را فراموش نمی کنم. من در کلمه فقیر شده ام، ممنونشان یک دنیا.
***
توی این شب خیلی دراز باید می بودم تا خوب های آجیل را جدا می کردم، شاید بابا هندونه خریده و همگی جمعید و این خوبه، خیلی خوب. شب یلداتون خوش.