یادداشت خداحافظی


یادداشت خداحافظی باید ساده و کوتاه باشد(مسافرها می‌دانند چرا)، هنوز داستان‌های تایپ نشده زیادی توی کاغذ پاره‌های صبورم باقی مانده ولی موعد خداحافظی سر رسیده و من ناگزیر از رفتنم. همه آنچه که می توانم با خودم ببرم دو چمدان بزرگ است(از همه یاد‌ها، خاطره‌ها،خنده‌ها و تلاش‌ها و روزهای سپری شده...) یکی را پر کرده بودم از قوطی‌ها و جعبه‌های وکوچک بزرگ پر از خاطره‌های عزیز، نامه‌ها، گل‌های خشک شده گل فروشی نواب توحید، مداد تراشیده و کوچک شده، «تک شاخ» های پرنده، صداها، برگ های خشک شده، در بطری آبمیوه و همه چیزهایی که گوشه های احساس اند. صدای آوازه خوان دوره گرد شهر می‌آید، همچنان که دو سال پیش که با وسواس و دلهره اولین کلمات اینجا را می‌نوشتم می‌آمد: "گندم گل گندم ای خدا، نونش مال مردم ای خدا". باید می‌آمدم عکس یادگاری می‌گرفتیم، حیف....
اینجا دیگر تا زمانیکه امکان نوشتن پیدا نکنم به روز نخواهد شد. اینجور وقت‌ها باید زود خداحافظی کرد تا سیل نیاید. وقت تنگ است، من و دو چمدان و همه دلتنگی‌هایم باید سوار هواپیما شویم...
ایام به کام. به امید دیدار.