ده روز پیش توی نفسهای آخر سال هشتادوچهار به همت این آقا(مچکرم) رفته بودیم به مرز آسمان و زمین، کویر. توی خیالم چیزهای زیادی بود که میخواستم برای چنین نمونه بیمانندی از شگفتی(که توی دوازده سیزده جفت مردمک بدجور برق میزد) بنویسم ولی مثل بعضی چیزهای دیگر که نسبت بهشان زیادی حساس میشوم و وسواس به خرج می دهم و حتی دست بهشان نمیزنم ، از دور با احیتاط نگاهش میکنم و نزدیک نمیروم. وسواسی شده ام و دوست ندارم زیبای این معجون عجیب را در حد دو سه پاراگراف سر به هوا خلاصه کنم.کویر را فقط باید دید و لذتش را بلعید.
**
عکس از علی