نوروز


ماهی‌های قرمز را هم دوست دارم و هم دوست ندارم، مثل پشت جلد کتاب‌ها، که گاهی یک تکه دوست داشتنی جدا‌شده اند و گاهی پرت و پلاهای قیچی شده. نوروز را بی‌تبصره دوست دارم. نمی‌توان دست کمش گرفت و برایش خط و‌نشان کشید. آز آن دسته زیبایی‌هایی که گذشت زمان هیچ از ابهتشان کم نمی‌کند و زیادی‌اش مسموممان نمی کند.پسته‌های آجیل را جدا می‌کنم. با شیرینی و شکلات مست می‌شوم، حواسم هیج‌جا نیست، توی خلسه نوروزی هستم و لبخند می‌زنم. تلو‌‌تلو خوران انگشت اشاره‌ام را به سمت کاغذ شلیک می‌کنم، تهدید می‌کنم، زود ساده بنویس «سال نو مبارک»
***

ده روز پیش توی نفس‌های آخر سال هشتادو‌چهار به همت این آقا(مچکرم) رفته بودیم به مرز آسمان و زمین، کویر. توی خیالم چیز‌های زیادی بود که می‌خواستم برای چنین نمونه بی‌مانندی از شگفتی(که توی دوازده سیزده جفت مردمک بد‌جور برق می‌زد) بنویسم ولی مثل بعضی چیز‌های دیگر که نسبت بهشان زیادی حساس می‌شوم و وسواس به خرج می دهم و حتی دست بهشان نمی‌زنم ، از دور با احیتاط نگاهش می‌کنم و نزدیک نمی‌روم. وسواسی شده ام و دوست ندارم زیبای این معجون عجیب را در حد دو سه پاراگراف سر به هوا خلاصه کنم.کویر را فقط باید دید و لذتش را بلعید.
**
عکس از علی