بهانه بهار


چله زمستان که می شود، وسوسه می شوم کاغذ دیواری را عوض کنم. کاغذ دیواری همان جا بی صدا می ماند، نوبتش سر آمده ولی به روی خودش نمی آورد، فکر می کند که من هم حواسم نیست، می ماند. لباس هایم را از روی زمین جمع نمی کنم. کاغذ های مهم زیر پوست میوه و لیوان های ردیف شده و کتاب و دفترو دستمال کاغذی گم و گور می شوند. گنجه(میز تحریر) مثل یک تپه پر از آشغال و اسباب و هزار جور چیز مربوط و نامربوط غیر قابل نفوذ می شود. کمد به مرز انفجار می رسد و مثل گربه های خپل نفس نفس می زند. همیشه چند تا لباس از کشوها بیرون مانده اند و جیغ و داد راه انداخته اند. آمار نقص عضو بالا می رود. بیشتر لنگه های جوراب بیوه شده اند و با آدم راه نمی آیند. با نیروی معجزه می توانم مدادی خودکاری برای نوشتن پیدا کنم(به معجزه اعتقاد دارم). توی گرداب لباس و کاغذ و لیوان و زرورق شکلات و تکه های سیم و کاغذ سمباده و و کتاب و مو! غرق می شوم ولی هیچ چیز را تغییر نمی دهم چون بهار در راه است و باید خانه تکانی کنیم. بهار شکوفه ها ی زیبا(که فقط یادگاری کودکی اند) و حساسیت فصلی و آنتی هیستامین دارد. بهار خلسه های مخصوص خودش را دارد. اسمان آبی کمرنگ می شود و گاهی سوزن های کاج های صبور آسمان را سوراخ سوراخ می کنند. کافیست هوا کمی گرم شوند تا جیر جیرک ها تخم طلا بگذارند. شاید عیدی چند تا روان نویس خوشبو از آنهایی که همه نوشته های خلق شده شان بوی خوب می دهند گرفتم. می توانم ماه ها منتظر یک نامه از دوستی آشنایی بمانم و روزها با فکر آن لحظه که پستچی دوبار زنگ می زند شاد باشم. پست چی ها از معدود موجوداتی هستند که مایه مباهات بشرند. بله، هیچ کس حق ندارد بازار شامی که به خیال زودرس بهار بر پا شده است را مرتب کند.