سفره ماهی


استاد، درسش را تمام نمی کند. توی سر پایینی انداخته و ترمزش بریده، باد به صورتش می خورد و شاد است. او یک ماهی بدبخت است که از آب بیرون افتاده و دهانش را عاجزانه باز و بسته می کند و در حال مرگ است. نمی دانم روی چه حسابی ، در طول این دوسالی که هر ترم به بهانه یک درسی، هر هفته، هفته ای دو روز(آزمایشگاه و نظری) آمده و اینطور جان داده ، نمرده و راحتمان نکرده! من آرزوی مرگش را نمی کنم ولی شما هم اگر جای من بودید و هر چند روز یک بار، یک (سفره)ماهی جلوی رویتان بالا و پایین می افتاد و پوشش روی آبشش هایش را وحشیانه تکان می داد و آخرین زورش را برای زنده بودن می زد، دلتان می سوخت و دوست داشتید زود تر راحت شود . نمی دانم این درام کی تمام می شود . شاید یک نوع ماهی نادر است که عادت به در حال جان دادن زیستن دارد، یا از آن نوع ماهی هایی است که توی لجن و نه آب زندگی می کنند و یه برکه های گل آلود و متعفن و جان کندن راضی و دلخوشند، شاید هم یک دوزیست باشد، نمی دانم. دوستم می گوید او یک آدم با فهم و شعور یک تک سلولی بسیار ابتدایی است، وقتی هم که گرسنه اش باشد می گوید : او یک آدم با شعور در حد سالاد کاهو است. او شاید ماهی، دوزیست یا یک موجود ناشناخته باشد ولی به دلایل زیاد و کاملا قابل قبولی (که حوصله یکی یکی گفتنشان را ندارم) حتم دارم که او یک آدم نیست. من اغلب وسط کلاس در می روم. چون دقیقا وقتی کلاس تمام شد و او دوباره کمی آب گندیده برای زنده ماندن پیدا کرد، پرده دوم این درام شروع می شود و هر بیبنده ایی را به گریه می اندازد. سنجاق قفلی ها همدیگر را پیدا می کنند در اطراف کلاس گروه های چند تایی تشکیل می دهند و از آخرین اخبار و رویداد های جهان سنجاق قفلی های نمونه و زیبا و پولدار و فرهیخته و تلاش گر حرف می زنند و گاهی (سفره)ماهی را مسخره می کنند و اشکالات درسی می پرسند و ته و توی علم را در می آورند. من از آن آدم های همیشه امیدوارم. خوراکی مور علاقه ام مغز بادام و مغز پسته و دیگر مغز هاست. یک نفس تا اولین خشکبار فروشی می دوم و خوردنی های مورد علاقه ام را می خرم. این مغز های کوچک را دوست دارم.
من از آن آدم های همیشه امیدوارم. با خوشبینی مفرط می گویم: حتی مغز های کوچک هم توانایی بروز خلاقیت و فکر جدید و دگردیسی و از همه اینها مهم تر، یک بار زندگی کردن و یک بار جان دادن را دارند. چه می شود کرد؟من از آن آدم های همیشه امیدوارم.
**
پ.ن: این را بعد از مدت ها برای دوستی که ناراحت شده بود می نویسم. هنوز استاد های زیادی هستند که به معنی واقعی کلمه استاد اند و هنرمند. کلی دانشجو محشرو پویا هم توی دانشگاه ها هست. این مطلب را بعد از اتفاقی که نباید می افتاد ولی افتاد نوشتم ، در حالیکه از عصبانیت به مرز انفجار رسیده بودم. اینجا هنوز آنقدر شخصی هست که عصبانیتم را خالی کنم و صرفا برای ثبت بعضی اتفاقات مطلبم را پاک نمی کنم.