چراغ قوه


او یک لامپ است. او یک شمع نیست، نمی سوزد ولی نور دارد . یک لامپ مسن و عزیز که سالهاست وسط چند تا کریستال لوستر آویزان به سقف پذبرایی خانه یک خانواده معمولی جا خوش کرده است. او سالهاست که کارش را درست انجام می دهد. او تنها دو حالت دارد: روشن و خاموش . به این دو حالت چنان خو گرفته که می داند کی روشن باشد و کی خاموش . بهره هوشی، خوب . استعداد و عملکرد، خوب . زندگی، عالی . با کمی تامل می توان قدر چنین لامپ باوفا و پرکاری را دانست. او فقط یک اشکال دارد ، وابسته به یک سیم است . اگر سیم را قیچی کنید رسالتش را از دست می دهد. من تنها امیدم این است که او یک روز یک بچه داشته باشد و قبل از اینکه بسوزد صاحب فرزند، آن هم از نوع چراغ قوه اش بشود . تنها امیدم این است که ورژن جدید تر او با اینکه کم نور تر است ولی قابل حمل و نقل باشد ، یک جا نماند و با بیش فعالی یک آدم قیچی یا سیم چین به دست، رسالتش را از دست ندهد. چراغ قوه ی یک نوجوان کم خواب از آنهایی که زورکی باید شب ها زود بخوابند باشد و کمک کند که پنهانی زیر لحاف کتاب بخواند . اصلا دست یک دزد باشد ، چه اشکالی دارد که از پشت بام ها بپرد و پنهانی توی خانه ها بخزد؟ توی دست یک کوهنورد باشد و از کوه ها بالا برود. بلند پروازانه تر، گوشه کوله یک جهانگرد باشد(حتی اگر دیر به دیر بیرون آید) . نه اصلا، یک چراغ قوه معمولی کوچک و خانگی باشد، که توی انباری یا آشپزخانه می گذارندشان و سوسک ها را توی تاریکی رد یابی می کنند و وقت های که برق می رود یادشان می افتیم . ولی قسم به جان همه چراغ قوه ها و لامپ ها و کرم های شب تاب و هر چیز دیگری که نور تولید می کند، برای تمام عمر یک جا نماند ، خودش خواهد فهمید که هر چیز راکدی یک روز می پوسد . که مرگ یک لامپ غمگین با ضربه سنگ تیرو کمان یک بچه سرتق یا سکته ناگهانی در اثر تغییر ولتاژ یا دلایل ناگهانی دیگر به مرگ با زخم بستر و پوسیده مردن می ارزد.
او یک لامپ است و من تمام حواسم قبل از اینکه به خود او باشد، به بچه ای است که هیچوقت نداشته . بچه ای که برایش کلی خواب و خیال بافته ام. یک چراغ قوه فراری.