اسب آبی ما


میان وسایل میز کار از همه جذاب تر و دوست داشتنی تر، پانچ است. من هیچوقت یک پانچ نداشته ام ولی روی میز کار رییسم یکی هست. یک اسب آبی خواب آلود و سیاه با دو دندان بزرگ استوانه ای. از این حیوان های سنگین و آهنین و کم کار و تنبل ولی کار راه انداز. همیشه فکر می کردم طی پروسه ای ، اتفاقی ، حادثه ای ، یک اسب آبی واقعی و غول پیکر در یک رودخانه به یک اسب آبی کوچک سیاه آهنی با زوایای 0 9درجه تبدیل شده . بعضی وفت ها دلم برایش می سوزد. روزهایی که رییسم عصبانی است چند کاغذ را با هم توی دهانش می چپاند و با مشت روی سرش (نقطه ای که ملاج نام دارد) می کوبد ، آنقدر محکم که از جا می پرم. صدایش را می شنوم که آرام و بی خیال برای جلوگیری از آبریزش بینی اش دستمال کاغذی می خواهد. فکر اینکه هر روز در سرتاسر دنیا هزاران اسب آبی کوچک بی پناه مشت می خورند و به گوشه میز پرتاب می شوند و تا استفاده بعدی فراموش می شوند واقعا آزار دهنده است. رییسم هر چند وقت یک بار دستش را توی حلقوم اسب آبی می کند و دایره های کوچک کاغذ را بیرون می آورد(همه اسب های آبی فلزی نمی توانند غذایشان را کامل و درست هضم کنند) و یکراست توی سطل آسغال میریزدشان. اگر همه ی این غذاهای نیمه هضم شده را به یک بچه می داد حتما چیز های محشری می دید. همه می دانند که بچه ها خدای خلاقیت و کاردستی ها و ایده های بی همتا هستند. وقت هایی که از مانیتور چشم بر می دارم ، زیر چشمی نگاهش می کنم ، همیشه در حال خمیازه کشیدن ؛ یک نوع سندرم نادر بی تفاوتی و بی خیالی ، یک خلسه اداری خاص. خوب می دانم همیشه به اسب های آبی واقعی که توی رودخانه های عمیق ، جنگل های بکر و وحشی استراحت می کنند و پرنده های کوچک روی سرشان می نشینند و از صدای خمیازه شان می پرند و پرواز می کنند ، حسودیش می شود. سالی یکبار اگر اتفاقی مگس یا پشه ای راه گم کرد واز توی لوله های دستگاه تهویه سری یه دفتر ما زد ، روی سرش می نشیند. او هیچگاه مستقیما از تنهایی اش حرفی نمی زند. بار ها خواستم خطر خانگی شدن و یک حیوان دست آموز با وفا شدن را برایش توضیح دهم ولی فکر اینکه وسط همه ی اعلام خطر کردن ها و سخنرانی های دلسوزانه ام خوابش ببرد ، سخت دلگیرم می کند.
شنیده ام که اسب های آبی عمر طولانی دارند . می دانید اسب آبی دفتر ما دو روزی هست که ناخوش است. نه به خاطر کاغذ هایی که سوراخ نشده روی هم تلمبار شده ، نه به خاطر کارهای عقب افتاده اداری ، که به خاطر غذا نخوردن و خمیازه نکشیدنش . که به خاطر نا خوش بودنش نگرانم . حتم دارم که لج نکرده. او بیمار است و رییس این را نمی داند. رییس دوست دارد که کاغذ هایش را زود سوراخ کند و از توی سوراخ ها آهن نرم و باریک رد کند و توی کشو های تنگ پوشه هایی مملو از عدد و کاغذ دو سوراخه داشته باشد. او هیچوقت به فکر اسب آبی دوست داشتنی نبوده. امروز که پنهانی نگاهش کردم ، نه خمیازه کشید ، نه نگاهم کرد ، به نقطه بیرنگی از دیوار خیره مانده بود. ببینم از بین شما کسی دامپزشک است؟ دوست ، آشنا ، فامیل دامپزشک ندارید؟ اسب آبی فلزی کوچک ما غذا نمی خورد و خمیازه نمی کشد. شنیده ام اسب های آبی عمر زیادی دارند.
***
دوست دارید بدانید اسب آبی را کی خلق کرد؟ سری به خانه اش که بزنید می بینید ؛ می نویسد و مست می کند.
***
بعضي وقت ها با هم دلتنگ و نگران مي شويم. پريشان و غمگين چشم هايمان را مي بنديم، دلمان مي زند و با هم فقط يك آرزو مي كنيم. براي او.