درد


از سفر که برگشتم ، دیدم روی زانوی بچه ام یک ضخم عمیق و طولی است . آتش گرفتم . داد زدم که چی شده و چرا مواظبش نبودید و چهار روز نبودنم ، بی توجهیتان به بچه ام را توجیه نمی کند . حتما درد زیادی را تحمل کرده بود . انگار یکی گفت :«تقصیر خودته ! هیچ آدم عاقلی سازشو سر راه ، جلوی میز تحریر نمیزاره که بیفته و پوستش پاره شه . حالا هم که چیزی نشده ، میری میدی پوستشو عوض می کنن » . آن لحظه چیزی نگفتم ، فقط به چشم های بی حالت طرف نگاه می کردم و آرزوی یک شهاب سنگ داشتم که از نمی دانم کجای این جهان بیاید و سالم از جو زمین رد شود و یا به او بخورد و سخنران آن حرف های احمقانه را از صفحه هستی حذف کند ، یا به من بخورد و این مادر بی خیال و خطا کار را از بین ببرد . ولی هیچ نشد ، شهاب سنگی نیامد و طرف انگار که هیچ چیز برایش مهم نباشد رفت پی کارش . من ماندم و بچه ام و هزار فکر برای درمانش .
امروز صبح که بیرون می رفتم ، نگاهی به ضخمش انداخنتم ، بهتر شده بود . هنوز نگرانش بودم ولی حواسم را با کفشم پرت کردم . کفشم بچه نیست ، یک آدم بالغ و معمولی است، از آنهایی که قانع و متوسط اند . بیشتر ایام سال بی درد و خوشحال است . این روز ها حسابی احساس خوشبختی می کند . هوا گرم شده و توت های حیاط رسیده اند ، آنقدر که خودشان روی زمین بیفتند و این یعنی صبح ها که فقط به رسیدن به مقصد فکر می کنم ، خیلی از توت های روی زمین را له می کنم و کفشم کلی توت رسیده و شیرین می خورد . برای او خوشبختی معنی دیگری جز این ندارد: کار کند و کامش شیرین باشد . اشتباه نکنید ، او مقاوم و عاشق درد نیست ، نه ، او اصلا چیزی به نام درد نمی شناسد . شاید به همین دلیل هم باشد که تقریبا همیشه دلشاد و خوشحال است (فقط دو سه بار پیش آمد که راضی و دلشاد نبود که دلایلش کاملا سطحی بود .مثلا شکایت می کرد که چرا از روی جدول راه می روی و مثل بقیه آدم ها از راه های ساده استفاده نمی کنی !)
او را نادیده نمی گیرم ، حداقل او همراه همه دوندگی ها و پیاده روی هایم بوده ولی آدمی که از درد چیزی نفهمد از زندگی هم چیزی نمی فهمد و تبدیل به یکی از همان آدم های همیشه خوشبخت و منطقی و منظم می شود که هیچگاه کار جدیدی نمی کنند ، فکر جدیدی ندارند ، سنت شکنی نمی کنند و خو می گیرند و تک تک نفس هایشان را می پرستند و خوشبختی را مانند لیوان آب سر می کشند.
شاید به همین دلیل است که بعضی افراد تمام عمر از بی دردی فراری اند .
پی نوشتی که قرار نبود باشد:
اگر معلم ادبیاتم اینجا را می دیدحتما می گفت :ضربه ای که تو به ادبیات فارسی می زنی غیر قابل بخشش است . من اینجا دور از چشم او کلمه می سازم.ضربه مرا به ادبیات فارسی ببخشید . ضخم چند تفاوت با زخم دارد(معنی لغوی که در لغت نامه است را فراموش کنید)که فقط می توانم یکی را برایتان بگویم:ضخم دردش برای کسی که ضخمی را دوست دارد بیشتر است(اینجا کسی که سالم است بیشتر درد می کشد) . بیشتر از این از من توضیح نخواهی د .به معلم ادبیات دبیرستانم هم نگوید . حتما حرص می خورد و می گوید: نرود میخ آهنین در سنگ . او بازنشست شده ، بگذارید راحت باشد .